ورود امام زمان (عج) اکیدا ممنوع!!!!
و فلان رئیس، خودش کارت ها را می برد با همسرش! سفارش هم می کرد که حتما بیایند. دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد همه باشند و خوش بگذرانند، تدارک هم دیده بود آهنگ و ارکس هم حتما باید باشد، خوش نمی گذره بدون آنها. بهترین تالار شهر را آذین بسته ام. چند تا از دوستانم که خوب می رقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود. آخر شوخی نبود که، شب عروسی بود. همان شبی که هزار شب نمی شود، همان شبی که همه به هم محرمند، همان شبی که فراموش می شود عالم محضر خداست. آهان یادم اومد این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید. همان شبی که داماد هم آرایش می کند از عروس هم خوشکل تر.
اما کاش امام زمانمان بود حق پدری دارد بر ما… مگر می شود او نباشد؟ عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود اما آقا آمده بود…
به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: ورود امام زمان اکیدا ممنوع!!!!
دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک، ولی ای کاش کاری می کردی تا من هم می توانستم بیایم. مگر می شود شب عروسی دختر، پدر نیاید؟! (آخه امامان پدر معنوی ما هستند.) دخترم آمدم ولی… گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دختر دعا کرد.
“آقا شرمنده ام”
صفحات: 1· 2